لحظه تحویل سال
عسلم
حالت چطوره خوبی عزیزم
مامانی یه اتفاق بد افتاد یک ساعت قبل سال تحویل داشتم خونرو جمع و جور میکردم تا لحظه تحویل سال خونه تمیز باشه و با بابایی کنار هم باشیم
داشتم سفره هفت سین و میچیدم و بابارو فرستاده بودم که برا سفره ماهی قرمزو چیزای دیگه بخره
رفتم دستشویی خیلی لحظه بدی بود وقتی دیدم ازم خون میره
خیلی خیلی ترسیدم فکر کردم شمارو از دست دادم تمام تنم میلرزید نمی تونستم حرف بزنم گریه میکردم و نمی دونستم باید چی کار کنم
اومدم رو زمین خوابیدم زنگ زدم به مادر جون و بهش گفتم اونم بهم گفت که نگران نباشمو فقط بخوابم به بابا هم زنگ بزنم که بیاد پیشم منم زنگ زدم بابایی خیلی ترسیده بود و سریع اومد و برام جا انداخت منم خوابیدم و به خاله زنگ زدم اون گفت دارو بزن و سعی کن بخوابی
اما من نمی تونستم بخوابم به بیمارستان زنگ زدم گفت اگه ادامه داشت بیا بیمارستان
تا شب صبر کردم
همه عمه ها و عموهای شما خونه آقا جون بودن و زنگ میزدن که ما هم بریم اونجا اما ما نمیتونستیم بریم و من فقط خوابیده بودم
لحظه تحویل سال من و بابایی فقط برای شما دعا کردیم که حالت خوب باشه مادرجون و خاله هم هر چند ساعت زنگ میزدم اما خدارو شکر فقط یکم لکه بینی داشتم
اما طاقت نیاوردم و شب رفتم سونوگرافی وشمارو دیدم حالت خوب بود و داشتی حسابی ول می خوردی
الهی مادر فدات بشه وقتی صدا قلبتو شنیدم فقط خدارو شکر میکردمو قربدن صدقت میرفتم عزیزم
بعد رفتیم بیمارستان نجمیه اونجا یه مامایه مهربون سونو رو دید و به دکتر زنگ زد بعد بهم گفت که همه چیز خوبه فقط باید حسابی استراحت کنم و شیاف استفاده کنم بهم گفت اصلا راه نرم و فعالیت نکنم تا دردام خوب بشه
خیالمون راحت شد راستی عمه فاطی هم همراهمون اومده بود اونا هم همه نگران شما بودن عزیزم
اینم از سال تحویل امسال
اما خدارو هزاران مرتبه شکر که شما حالتون خوبه عزیزم
بوس برای پسر نازم